السلام علیک یا ابا عبد الله

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۱۷ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

جمعه, ۲۹ آذر ۱۳۹۲، ۰۵:۳۰ ب.ظ

آیت الله بهجت و گناه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۲ ، ۱۷:۳۰
محمد
پنجشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۲، ۰۸:۰۱ ب.ظ

چادر و صدف

وقتی میگن چادر برای دختر مثل صدف برای مروارید یعنی این...

حالا بعضی دخترا مروارید بودن خودشونو باور ندارن و فک میکنن به صدفی مثل چادر نیازی ندارند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۲ ، ۲۰:۰۱
محمد
پنجشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۲، ۰۷:۵۷ ب.ظ

آیت الله بهجت

دوستان حتما این فایل رو دانلود کنید و نگاه کنید.



دریافت
مدت زمان: 51 ثانیه 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۲ ، ۱۹:۵۷
محمد
پنجشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۲، ۰۷:۴۵ ب.ظ

قضا شدن نماز

شخصی خدمت امام صادق - علیه السلام- رسید، و برای انجام کاری استخاره کرد. از قضاء استخاره بد آمد. ولی اعتنا نکرد، و سفرش را که برای تجارت بود، آغاز کرد. اتفاقاً در سفر به او خوش گذشت، و سود بسیاری به دست آورد. وی از بد آمدن استخاره در شگفت ماند، از این رو پس از بازگشت، خدمت حضرت رسید و جریان را از ایشان پرسید. امام صادق - علیه السلام- لبخندی نموده و فرمودند: به یاد داری که در مسافرتت در فلان منزل آنچنان خسته بودی که خوابت برد. و وقتی بیدار شدی که آفتاب طلوع کرده و نماز صبحت قضا شده بود؟! اگر خداوند متعال آنچه را که در دنیاست به تو داده بود، جبران دو رکعت نماز قضای تو نمی‌شد.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۲ ، ۱۹:۴۵
محمد
پنجشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۲، ۰۷:۲۶ ب.ظ

وصیت نامه الکساندر

پادشاه بزرگ یونان، الکساندر، پس از تسخیر کردن حکومت های پادشاهی بسیار، در حال بازگشت به وطن خود بود. در بین راه، بیمار شد و به مدت چند ماه بستری 

گردید.
با نزدیک شدن مرگ، الکساندر دریافت که چقدر پیروزی هایش، سپاه بزرگش، شمشیر
تیزش و همه ی ثروتش بی فایده بوده است. او فرمانده هان ارتش را فرا خواند و گفت:
من این دنیا را بزودی ترک خواهم کرد. اما سه خواسته دارم. لطفاً، خواسته هایم را حتماً
انجام دهید. 
فرمانده هان ارتش درحالی که اشک از گونه هایشان سرازیر شده بود موافقت
کردند که از آخرین خواسته های پادشاهشان اطاعت کنند. الکساندر گفت:...  اولین خواسته ام این است که پزشکان من باید تابوتم را به تنهایی حمل کنند.
ثانیاً، وقتی تابوتم دارد به قبر حمل می گردد ، مسیر منتهی به قبرستان باید با طلا، نقره و سنگ های قیمتی که در خزانه داری جمع آوری کرده ام پوشانده شود. 
سومین و آخرین خواسته این است که هر دو دستم باید بیرون از تابوت آویزان باشد.
مردمی که آنجا گرد آمده بودند از خواسته های عجیب پادشاه تعجب کردند. اما هیچ کس جرأت اعتراض نداشت. فرمانده ی مورد علاقه الکساندر دستش را بوسید و 

روی قلب خود گذاشت و گفت : پادشاها، به شما اطمینان می دهیم که همه ی خواسته هایتان اجرا
خواهد شد. اما بگویید چرا چنین خواسته های عجیبی دارید؟ در پاسخ به این پرسش، الکساندر نفس عمیقی کشید و گفت:
من می خواهم دنیا را آگاه سازم از سه درسی که تازه یاد گرفته ام. می خواهم پزشکان تابوتم را حمل کنند چرا که مردم بفهمندکه هیچ دکتری نمی تواند هیچ کس را 

واقعاً شفا دهد. آن ها ضعیف هستند و نمی توانند انسانی را از چنگال های مرگ نجات دهند.
بنابراین، نگذارید مردم فکر کنند زندگی ابدی دارند.
دومین خواسته ی درمورد ریختن طلا، نقره و جواهرات دیگر در مسیر راه به قبرستان،
این پیام را به مردم می رساند که حتی یک خرده طلا هم نمی توانم با خود ببرم. بگذارید مردم بفهمند که دنبال ثروت رفتن اتلاف وقت محض است. 
سومین خواسته ام یعنی دستهایم بیرون از تابوت باشد، می خواهم مردم بدانند که من با دستان خالی به این دنیا آمده ام و با دستان خالی این دنیا را ترک می کنم.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۲ ، ۱۹:۲۶
محمد
پنجشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۲، ۰۷:۲۲ ب.ظ

اعتقاد به معاد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۲ ، ۱۹:۲۲
محمد
پنجشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۲، ۰۷:۲۰ ب.ظ

بی غیرتی پسران

از مردانگیّت سیر شده ای؟!

و یا هویّت مردانه ات را از یاد برده ای ...

و به قول کسی شاید حامله هم میشوی ...



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۲ ، ۱۹:۲۰
محمد
دوشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۳۲ ب.ظ

تولستوی

روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد .

بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و ... محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم .

زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟ تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۲ ، ۲۱:۳۲
محمد
دوشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۲۸ ب.ظ

وجدان

گنجشکی با عجله و با تمام توان به آتش نزدیک می‌شد و برمی‌گشت‌!

پرسیدن : چه می‌کنی؟

پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می‌کنم و آن را روی آتش می‌ریزم…

گفتند: حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می‌آوری بسیار زیاد است و این آب فایده‌ای ندارد.

گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما آن هنگام که وجدانم می‌پرسد: زمانی که دوستت در آتش می‌سوخت تو چه کردی؟

پاسخ می‌دهم: هر آنچه از من بر می‌آمد!!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۲ ، ۲۱:۲۸
محمد
دوشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۱۸ ب.ظ

لقمان

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی. 
اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! 
دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی ! 
سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی !!! 
پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟ 
لقمان جواب داد : 
اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد. 
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است. 
و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۲ ، ۲۱:۱۸
محمد
دوشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۱۸ ب.ظ

کار کردن مسئولین

پنج آدمخوار به عنوان کارمند در یک اداره استخدام شدند. هنگام مراسم خوشامدگویی رئیس اداره گفت: شما همه جزو تیم ما هستید. شما اینجا حقوق خوبی می گیرید و می توانید به غذاخوری شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتید بخورید. بنابراین فکر خوردن کارکنان دیگر را از سر خود بیرون کنید. آدمخوارها قول دادند که با کارکنان اداره کاری نداشته باشند. چهار هفته بعد رئیس اداره به آنها سر زد و گفت: می دانم که شما خیلی سخت کار می کنید. من از همه شما راضی هستم. اما یکی از نظافت چی های ما ناپدید شده است. کسی از شما می داند که چه اتفاقی برای او افتاده است؟ آدمخوارها اظهار بی اطلاعی کردند. بعد از اینکه رئیس اداره رفت، رئیس آدمخوارها از بقیه پرسید: کدوم یک از شما نادونا اون نظافت چی رو خورده؟ یکی از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا برد. رئیس گفت: ای احمق! طی این چهار هفته ما مدیران، مسئولان و مدیران پروژه ها را خوردیم و هیچ کس چیزی نفهمید و حالا تو اون آقا را خوردی و رئیس متوجه شد؟! از این به بعد لطفاً افرادی را که کار می کنند نخورید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۲ ، ۲۱:۱۸
محمد
دوشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۰۳ ب.ظ

برنامه شبکه من و تو...

برنامه شبکه من و تو در مورد حجاب!!!

اینجا کلیک کنید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۲ ، ۲۱:۰۳
محمد
دوشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۲، ۰۸:۴۲ ب.ظ

یا صاحب الزمان

ز صبح ازل دل شده دیوانه مهدی
مبهوت و خمار از می میخانه مهدی
محبوب خدا می شود اندر همه عالم
دیوانه شود هر که ز پیمانه مهدی
فردوس برین را بدهم تا که دهندم
دیداری از آن صورت جانانه مهدی
ما را فقط این بس که ببینیم و بمیریم
آن دیده جادوئی و مستانه مهدی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۲ ، ۲۰:۴۲
محمد
شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۲، ۰۵:۱۴ ب.ظ

حجاب1

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۲ ، ۱۷:۱۴
محمد
پنجشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۲، ۰۷:۳۷ ب.ظ

به نام خدا

بسم الله الرحمن الرحیم

عسی أن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسی أن تحبوا شیئا و هو شر لکم

سوره بقره آیه 216

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۲ ، ۱۹:۳۷
محمد
پنجشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۲، ۰۷:۰۸ ب.ظ

نماز اول وقت

جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی آمد و گفت
سه قفل در زندگی ام وجود دارد و سه کلید از شما می خواهم.
قفل اول اینست که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم.
قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد.
قفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.
شیخ نخودکی فرمود برای قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان.
برای قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان
و برای قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان.
جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید؟؟!
شیخ نخودکی فرمود :
نماز اول وقت شاه کلید است

منبع: کتاب دوهزار دستور العمل مجرب

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۲ ، ۱۹:۰۸
محمد
پنجشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۲، ۰۵:۳۵ ب.ظ

حجاب

بعضی افراد میگن سرکلاس، تو محل کار و تو خونه ی اقوام دیگه نیازی به چادر نیست اما...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۲ ، ۱۷:۳۵
محمد