السلام علیک یا ابا عبد الله

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۱۳ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

دوشنبه, ۹ دی ۱۳۹۲، ۰۱:۳۴ ب.ظ

آرایشگر

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار گفت و گوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها درباره موضوعات مختلفی صحبت کردند. وفتی به  خدا رسیدند ،

آرایشگر گفت: من باور نمیکنم که خدا وجود داشته باشد.

مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟

آرایشگر گفت: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. به من بگو اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟ اگر خدا وجود داشت نباید درد و رنجی وجود داشت، نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیز ها وجود داشته باشد.

مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد چون نمی خواست جر و بحث کند.

آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. به محض اینکه از آرایشگاه بیرون آمد در خیابان مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود.

مرد دوباره وارد آرایشگاه شد وبه آرایشگر گفت :

میدانی چیست به نظر من آرایشگر ها هم وجود ندارند.

آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من این جا هستم. من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم.

مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است با موی بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.

نه بابا آرایشگر ها وجود دارند! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.

مشتری تایید کرد : دقیقا ! نکته همین است. خدا هم وجود دارد فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۲ ، ۱۳:۳۴
محمد
دوشنبه, ۹ دی ۱۳۹۲، ۰۱:۱۵ ب.ظ

مرحوم کلینی

مرحوم کلینى و شیخ طوسى و طبرسى از ((زهرى )) نقل کرده اند که گفت : مدّتهاى مدید در طلب حضرت مهدى علیه السّلام بودم و در این راه اموال فراوانى (در راه خدا) خرج کردم اما به هدف نرسیدم تا اینکه به خدمت محمّد بن عثمان (1) رسیدم و مدتى در خدمت او بودم تا روزى از او به التماس خواستم که مرا به خدمت امام زمان علیه السّلام ببرد. محمّد بن عثمان پاسخ منفى داد، ولى در مقابل تضرع بسیار من ، سرانجام لطف کرد و فرمود: ((فردا اول وقت بیا.))

فرداى آن روز، اول وقت به خدمت محمّد بن عثمان رفتم ، دیدم جوانى خوش سیما و خوشبو همراه اوست و به من اشاره کرد که این است آن کس ‍ که در طلبش هستى . به خدمت امام زمان علیه السّلام رفتم و آنچه سؤ ال داشتم ، مطرح کردم . ایشان جواب مرا فرمود تا به خانه اى رسیدیم و داخل خانه شد و دیگر حضرتش را ندیدم . در این ملاقات ، ایشان دوبار به من فرمود:

((از رحمت خدا بدور است کسى که نماز صبح را چندان به تاءخیر بیندازد تا ستاره ها دیده نشوند و نماز مغرب را بقدرى به تاءخیر بیندازد تا ستاره ها نمایان شوند.))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۲ ، ۱۳:۱۵
محمد
دوشنبه, ۹ دی ۱۳۹۲، ۰۱:۱۰ ب.ظ

مهندس روسی

یک مهندس روسی تعدادی کارگر ایرانی را برای کار استخدام کرده بود، کارگران بنا به وظیفه شرعی وقت اذان که میشد برای خواندن نماز دست از کار میکشیدند.

یک روز مهندس به آن ها اخطار کرد که اگر هنگام کار نماز بخوانند آخر ماه از حقوقشان کسر میشود. کسانی که ایمان ضعیف و سست داشتند از ترس کم شدن حقوقشان نماز را به آخر وقت میگذاردند امّا عدّه ای بدون ترس از کم شدن حقوقشان همچنان در اوّل وقت، نماز ظهر و عصرشان را میخواندند.

آخر ماه، مهندس به آن ها که همچنان نمازشان را اوّل وقت خوانده بودند، بیشتر از حقوق عادّی (ماهیانه) پرداخت میکند کسانیکه نماز خود را به بعد از کار گذاشته بودند به مهندس اعتراض میکنند که چرا حقوق آنها را زیاد داده است. مهندس میگوید:

اهمیّت دادن آن ها به نماز و صرفنظر کردن از کسر حقوق، نشانگر آن است که ایمان آن ها بیشتر از شماست و این قبیل آدم ها هرگز در کار خیانت نمی کنند همچنانکه به نماز خود خیانت نکردند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۲ ، ۱۳:۱۰
محمد
دوشنبه, ۹ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۵۶ ب.ظ

شهید پیچک

شهید پیچک، همیشه براى سایر برادران گردان الگو بود. زخمى شده بود و خون زیادى از او مىرفت، امداد رسانى هم کم بود و باید حتمآ به پادگان سرپل ذهاب مىرسیدیم . وقت تنگ بود و وضعیت غلامعلى اورژانسى بود. با این حال کمى برخاست و سرش را بالا آوردو نمازش را نیمه خوابیده خواند.اما قبل از آنکه به پادگان برسیم شهید شد. همین امر دلیل محکمى بود براى همه که نماز را حتماسر وقت بجا آورند. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۲ ، ۱۲:۵۶
محمد
يكشنبه, ۸ دی ۱۳۹۲، ۰۹:۵۵ ب.ظ

جوان مودب

جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مؤدبانه گفت :

ببخشید آقا ! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم ؟

مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد :

مرتیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری... غلط می کنی تو و هفت جد و آبادت... خجالت نمی کشی؟ ...

جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور مؤدبانه و متین ادامه داد :

خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبانی و غیرتی بشین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم.

مرد خشکش زد... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۲ ، ۲۱:۵۵
محمد
يكشنبه, ۸ دی ۱۳۹۲، ۰۹:۵۳ ب.ظ

واقعا آقا

دخترک رو به من کرد و گفت:واقعا آقا؟!

گفتم:ببخشید چی واقعا؟!

گفت:واقعا شما بچه بسیجی ها از دخترای چادر به سر بیشتر از ما خوشتون میاد!

گفتم:بله

گفت:اگه آره، پس چرا پسرایی که از ما ها خوششون میاد از کنار ما که میگذرند محو ما میشن،

ولی همین خود تو و امثال تو از چند متری یه دختر چادری که رد میشیدفقط سر پایین میندازید و رد میشید!

گفتم: آره راست میگی، سر پایین انداختن کمه!

گفت:کمه؟ببخشید متوجه نمیشم؟

گفتم: برای تعظیم مقابل حجاب حضرت زهرا(سلام الله علیها) باید زانو زد حقاکه سرپایین انداختن کمه آره تو راست میگی ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۲ ، ۲۱:۵۳
محمد
يكشنبه, ۸ دی ۱۳۹۲، ۰۹:۴۹ ب.ظ

دخترک زیرک

روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.
کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.
این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!
سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید؟ چه توصیه ای برای آن دختر داشتید؟
اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد:
1ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.
 هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.
3ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد.
لحظه ای به این شرایط فکر کنید. هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می شود. معضل این دختر جوان را نمی توان با تفکر منطقی حل کرد.
به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید، اگر شما بودید چه کار می کردید؟!
و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد:
دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.
در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است....
و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.
نتیجه ای که 100 درصد به نفع آنها بود.
1ـ همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد.
2ـ این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه خوب به مسایل نگاه نمی کنیم.

3ـ هفته شما می تواند سرشار از افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه باشد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۲ ، ۲۱:۴۹
محمد
يكشنبه, ۸ دی ۱۳۹۲، ۰۹:۴۵ ب.ظ

تدبیر درست

در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت یک مورد به یاد ماندنی اتفاق افتاد

شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید . او  اظهار داشته  بود  که  هنگام  خرید  یک بسته صابون  متوجه شده بود که  آن قوطی خالی است.

بلافاصله  با تاکید و پیگیریهای مدیریت ارشد  کارخانه  این مشکل  بررسی ،  و دستور صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی  و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید  .  

مهندسین نیز دست به کار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند:....  پایش ( مونیتورینگ )  خط بسته بندی با اشعه ایکس

بزودی سیستم مذکور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین ،‌ دستگاه تولید اشعه ایکس و مانیتورهائی با رزولوشن بالا نصب شده  و خط مذبور تجهیز گردید.

سپس دو نفر اپراتور نیز جهت کنترل دائمی پشت آن دستگاهها به کار گمارده شدند  تا از عبور احتمالی قوطیهای خالی جلوگیری نمایند.  

نکته جالب توجه در این بود که درست همزمان با این ماجرا ،  مشکلی مشابه  نیز در یکی از کارگاههای کوچک تولیدی پیش آمده بود اما آنجا  یک کارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و کم خرجتر حل کرد :  

تعبیه یک دستگاه پنکه در مسیر خط  بسته بندی تا قوطی خالی را باد ببرد !!! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۲ ، ۲۱:۴۵
محمد
يكشنبه, ۸ دی ۱۳۹۲، ۰۹:۳۷ ب.ظ

سقراط

یکی از شاگردان سقراط وی را پرسید: زچه رو هرگزت اندوهگین ندیده‌ام ؟

سقراط گفت: از آن رو که چیزی را مالک نیستم که عدمش اندوهگینم کند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۲ ، ۲۱:۳۷
محمد
يكشنبه, ۸ دی ۱۳۹۲، ۰۹:۳۱ ب.ظ

بهلول

آورده اند که بهلول در خرابه ای مسکن داشت و جنب آن خرابه کفش دوزی دکان داشت که پنجره ای از کفش دوزی به خرابه بود . 

بهلول چند درهمی ذخیره نموده بود و آنها را در زیر خاک پنهان کرده و گه گاه پولها را بیرون آورده و به قدر احتیاج از آنها بر می داشت . 

از قضا روزی به پول احتیاج داشت رفت و جای پولها را زیر و رو نمود ، اثری از پولها ندید . فهمید که پولها را همان کفش دوز که پنجره دکان او رو به خرابه است برده است . 

بدون آنکه سرو صدایی کند نزد او رفت و کنار او نشست و بنا نمود از هر دری سخن گفتن و خوب که سر کفش دوز را گرم کرد آنگاه گفت : رفیق عزیز برای من حسابی بنما . 

کفش دوز گفت بگو تا حساب کنم . بهلول اسم چند خرابه و محل را برد و اسم هر محل را که می برد مبلغی هم ذکر می نمود تا آخر و آخرین مرتبه گفت:در این خرابه هم که من منزل دارم فلان مبلغ. 

بعد جمع حسابها را از کفش دوز پرسید که دو هزار دینار می شد . بهلول تاملی نمود و بعد گفت : رفیق عزیز الحال می خواهم یک مشورت هم از تو بنمایم . کفش دوز گفت بگو . 

بهلول گفت : می خواهم این پولها را که در جاهای دیگر پنهان نموده ام تمامی را در همین خرابه که منزل دارم پنهان نمایم آیا صلاح است یا خیر ؟ 

کفشدوز گفت : بسیار فکر خوب و عالی است و تمام پولهایی را که در جاهای دیگر داری در این منزل پنهان نما . 

بهلول گفت پس فرمایش تو را قبول می نمایم و می روم تا تمام پولها را بردارم و بیاورم و در همین خرابه پنهان نمایم و این را بگفت و فوراً از نزد کفشدوز د ور شد . 

کفشدوز با خود گفت خوب است این مختصر پولی را که از زیر خاک بیرون آورده ام سرجای خود بگذارم بعد که بهلول تمامی پولها را آورد به یکبار محل آنها را پیدا نمایم و تمام پولهای او را بردارم . 

با این فکر تمام پولهایی را که از بهلول ربوده بود سر جایش گذاشت . پس از چند ساعتی که بهلول به آن خرابه آمد و محل پولها را نگاه کرد دید که کفشدوز پولها را باز آورده و سر جای خود گذارده است . 

پولها را برداشت و شکر خدای را به جای آورد و آن خرابه را ترک نمود و به محل دیگری رفت ولی کفشدوز هرچه انتظار بهلول را می کشید اثری از او نمی دید . 

بعد از چند روز فهمید که بهلول او را فریب داده و به این ترتیب پولهای خود را باز گرفته است .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۲ ، ۲۱:۳۱
محمد
يكشنبه, ۸ دی ۱۳۹۲، ۰۹:۳۰ ب.ظ

ملا نصرالدین

یک روز ملا به گرمابه رفته بود تعدادی جوان که در آنجا بودند تصمیم گرفتند سر بسر او بگذارند به همین جهت هر کدام تخم مرغی با خود آورده بودند و رو به ملا کردند و گفتند: ما هر کدام قدقد می کنیم و یک تخم می گذاریم اگر کسی نتوانست باید مخارج حمام دیگران را بپردازد!

ملا ناگهان شروع کرد به قوقولی قوقو! جوانان با تعجب از او پرسیدند ملا این چه صدایی است بنا بود مرغ شوی!

ملا گفت : این همه مرغ یک خروس هم لازم دارند!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۲ ، ۲۱:۳۰
محمد
يكشنبه, ۸ دی ۱۳۹۲، ۰۹:۲۳ ب.ظ

حجاب از نظر چارلی چاپلین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۲ ، ۲۱:۲۳
محمد
يكشنبه, ۸ دی ۱۳۹۲، ۰۹:۲۲ ب.ظ

حجاب از دید رهبر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۲ ، ۲۱:۲۲
محمد